خیال راحت
نویسنده:هاجر مصطفایی
آدماهمیشه دوست دارند احساس کننداز بغل دستیشون سرترند،به خاطرهمینه که سالی یک بارم سراغمو نمی گیرن،البته نه همه جا،من دوستای زیادی دارم که توسیاره آدمازندگی میکنن اماازشانس خوب یابدم جایی نصیب من شد که به خاطرش روزی صدبار ازخودم می پرسم چرامنونوشتن.
خوبه که سالی یه بارسراغمو می گیرن،کمتربازوبسته میشم کمترتکون می خورم،آدمای دوروبرم تنبلم کردن،اینجوری بیشتربه نفع منه پس چراگفتم ازشانس بدم........
ولی خب یه دوست کوچولویی دارم روزی صدبار آدمای دوروبرش تکونش میدن حتی باهاش میرقصن
تنبل نشده،یه روزبهش توجه نکنن افسردگی می گیره.
هه....اونوقت منوبگو همیشه اینجالم دادم سال به سال کسی سراغمو نمی گیره،عجیب مردم این شهر به دلم می شینن.
اینروزا نورتوصورتشون زیادمیخوره،کنارم می شینن ازنور مستفیض میشن
ولی من پارسال به خورشیدگفتم:آدما خیلی دوست دارن.
به حرفم خندیدوگفت:آدمای این شهرزیادبامن کاری ندارن.
پس این نور ازکجاشونه...همیشه قیل وقالشون سرهمین نوره،نور که خوب بود پس چراهمیشه سر نور دعوامیشه....
به من چه اصلا،من که باخیال راحت روجای خودم همیشه لم دادم،مردمم که دارن روشنا میشن.....خیالمون راحت
مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب
اطلاعات کاربری
نویسندگان
لینک دوستان
نظرسنجی
به نظر شما محتوای وبلاگ چطور بود؟
آمار سایت
کدهای اختصاصی