loading...
داستان کوتاه

داستانک ۱۵۹

مدیر بازدید : 247 سه شنبه 24 مهر 1397 نظرات (0)
ما انسانها چقدر باهم فرق داریم، در یک مکان و زمان و حتی با آدب و رسوم یکسان، اما باز هم دنیایمان زمین تا آسمان باهم تفاوت دارد. 4روز میگذرد، دقیقا 4 روز از این کشف بزرگ، تفاوت هایمان را می گویم، دست کم برای من کشف بزرگی بود. بعضی از آدم ها انگار از سنگ هستند، بعضی ها از شیشه، اما به جرات می توانم بگویم او پوشالی بود؛ نه ظاهرش چنگی به دل میزد و نه باطنش... اصلا به نظرم او باطنی نداشت، پوچ و تو خالی بود. سرزنشم نکن که چرا قضاوتش میکنم! تو  بودی چگونه کنار می آمدی با انسانی که تصورش از زندگی این است که: همین که من آسوده و بی دغدغه اینجا نشسته ام کافیست، بقیه به درک :/ بعضی ها آنقدر امیدی بهشان نیست که وقتی در امتحان اول مردود شدند، باید رهایشان کنی... امیدی به او نبود، رهایش کردم. #کیمیا_نظری
ارسال نظر برای این مطلب

نام
ایمیل (منتشر نمی‌شود)
وبسایت
:) :( ;) :D ;)) :X :? :P :* =(( :O @};- :B :S
کد امنیتی
رفرش
کد امنیتی
نظر خصوصی
مشخصات شما ذخیره شود ؟ [حذف مشخصات] [شکلک ها]
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    به نظر شما محتوای وبلاگ چطور بود؟



    آمار سایت
  • کل مطالب : 5000
  • کل نظرات : 164
  • افراد آنلاین : 6
  • تعداد اعضا : 44
  • آی پی امروز : 18
  • آی پی دیروز : 367
  • بازدید امروز : 27
  • باردید دیروز : 693
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 20
  • بازدید هفته : 3,537
  • بازدید ماه : 31,232
  • بازدید سال : 97,113
  • بازدید کلی : 4,675,528
  • کدهای اختصاصی

    جاوا اسكریپت