loading...
داستان کوتاه

داستانک ۳۱۱

مدیر بازدید : 187 دوشنبه 21 آبان 1397 نظرات (0)
شخصی مادر پیرش را در زنبیلی می گذاشت و هرجا می رفت، همراه خودش میبرد. روزی حضرت عیسی او را دید، به وی فرمود: آن زن کیست گفت مادرم است. فرمود: او را شوهر بده. گفت: پیر است و قادر به حرکت نیست. پیرزن دستش را از زنبیل بیرون آورد و بر سر پسرش زد و گفت: آخه نکبت! تو بهتر می فهمی یا پیغمبر خدا؟ #کی بیشتر میفهمه
ارسال نظر برای این مطلب

نام
ایمیل (منتشر نمی‌شود)
وبسایت
:) :( ;) :D ;)) :X :? :P :* =(( :O @};- :B :S
کد امنیتی
رفرش
کد امنیتی
نظر خصوصی
مشخصات شما ذخیره شود ؟ [حذف مشخصات] [شکلک ها]
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    به نظر شما محتوای وبلاگ چطور بود؟



    آمار سایت
  • کل مطالب : 5000
  • کل نظرات : 164
  • افراد آنلاین : 6
  • تعداد اعضا : 44
  • آی پی امروز : 60
  • آی پی دیروز : 367
  • بازدید امروز : 165
  • باردید دیروز : 693
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 20
  • بازدید هفته : 3,675
  • بازدید ماه : 31,370
  • بازدید سال : 97,251
  • بازدید کلی : 4,675,666
  • کدهای اختصاصی

    جاوا اسكریپت